×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

سرخط خبرها

مهاجر سرزمین آفتاب

خلاصه کتاب مهاجر سرزمین آفتاب:

آغاز سال نو (۱۹۳۹ میلادی برابر با ۱۳۱۷ خورشیدی) وقتی هنوز هوا آنقدر سرد بود که با کُرسی خانه‌های چوپی ژاپنی را گرم نگه می‌داشتند، در شهری کوچک و ثروتمندنشین، نزدیک هیروشیما در جنوب ژاپن، دختری به دنیا آمد که نامش را کونیکو یعنی «دختر وطن» گذاشتند. سال‌ها بعد، دست تقدیر الهی از این دخترِ وطن ژاپنی، مادرِ وطنِ (مادر شهید) ایرانی ساخت.کونیکو یامامورا (سبا بایی)کونیکو یامامورا (سبا بابایی) در هفت سالگی اولین حادثه تلخ جهانی و زندگی‌اش را لمس می‌کند؛ بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی! اتفاقی که تا پایان عمر جهت بسیاری از فعالیت‌هایش را رقم می‌زند و داغی که همیشه در دلش تازه می‌ماند. زندگی‌اش با همان نظم و آداب زندگی‌های معمول ژاپنی می‌گذرد. مثل تمام دختران ژاپنی اصیلِ آن زمان غیر از آشپزی، خیاطی، گل‌آرایی، مراسم چای سبز، پوشیدن کیمونو و… را می‌آموزد. پس از گرفتن دیپلم، در رشته زبان انگلیسی مشغول به تحصیل می‌شود. در اولین روز ورود به یک آموزشگاه زبان برای جستجوی کار، چیزی در قلبش حس می‌کند که تا قبل از آن تجربه نکرده است.

شروع روایت کتاب مهاجر سرزمین آفتاب

روایت کتاب با چنین سطرهایی آغاز می‌شود: «نامم را دوست داشتم و خانواده‌ام را و وطنم را و حتی آن شناسنامه ژاپنی‌ام را که روزی روی صفحه آخرش علامت ضربدر خورد؛ علامتی که نشانه مرگ است یا ترک وطن… و امروز که از مرز هشتادسالگی گذشته‌ام آن برگه‌های باطل شده را… می‌بینم و نگاهم روی آن ضربدر متوقف می‌شود. دلم برای پدر، مادر، برادر و خواهرانم می‌گیرد.به باغ خاطره‌ها می‌روم و به جشن شکوفه‌های گیلاس که هر سال چشم‌انتظار آمدنش بودیم تا بهار برسد و ما زیر مخمل سفید آن شکوفه‌ها شادمانه در فضای کودکانه‌مان بازی کنیم و خوشی ایام را یک‌نفس سر بکشیم.» تا آن زمان احساسی اینگونه به یک پسر نداشتم آن هم فقط با یک نگاه. آنقدر فکر و ذهنم مشغول این دیدار شد که نفهمیدم قطار به ایستگاه پایانی رسیده و متصدی قطار می‌گوید: «خانم، پیاده شو!» جوانی ایرانی زندگی ساده و آرامَش را پرهیاهو می‌کند. ده ماه بعد از تولد اولین فرزندش، سال ۱۳۳۹، قدم به خاک گرم جنوب ایران می‌گذارد.

آغاز هجرت کونیکا یامامورا

او آغاز این هجرت را اینگونه بیان می‌کند: آقا گفت: …قول می دهم این سفر برایت شیرین‌تر از ماه عسل بشود. فقط حوصله و صبر داشته باش سبا. با اینکه از مدت‌ها پیش اسم سبا را برایم انتخاب کرده بود، برای اولین بار آنجا، توی کشتی، وقتی که از سرزمین مادری‌ام دور شده بودم، سبا صدایم کرد. شاید فهمیده بود درونم غوغاست. باید با حقیقت زندگی کنار می‌آمدم و به راهی که انتخاب کرده بودم ایمان می‌آوردم. باید می‌پذیرفتم دیگر کونیکو یامامورا با مذهب شینتو نیستم. سبا بابایی‌ام، همسر اسدالله بابایی، تاجر ایرانی که عاشق او شدم و این عشق مرا با دین اسلام آشنا کرد. خانم بابایی برای همیشه ساکن تهران می‌شود. او همراه ایران می‌شود، در یکی از مهمترین تحولات تاریخی‌اش، زمان تشکیل حکومت اسلامی و بعد از آن جنگ تحمیلیِ تمام دنیا با ایران. مثل زنان انقلابی ایران، با رژیم طاغوت مبارزه می‌کند. بعد از آمدن امام و استقرار حکومت اسلامی دلش قرار می‌گیرد. با شروع جنگ، تا می تواند نمی‌گذارد این قراری که بعد از سال‌ها و با خون دل به دست آمده، از کف برود. خودش در پشت جبهه مشغول می‌شود و مردان خانه در خط مقدم.

کتاب مهاجر سرزمین آفتاب یکی از آثار حمید حسام و مسعود امیرخانی است.

برچسب ها :

این مطلب بدون برچسب می باشد.

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.